دوستت دارم پریشان، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟
مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟
خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح اینزیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانهی مردانه میخواهی چه کار؟
مهدی فرجی
نظرات شما عزیزان:
دوس داشتی به وب منم ی سر بزن خوشحال میشم و نظرتو بگو...
موفق باشی.
تنهایی همیشه تاریکی نیست،گاهی برلیان پرزرق و برقه... آرزوی هرچی رو که میخوای بکن ؛پایان هر داستانی تنهاییه
.gif)