من اگه هنوز میخونم واسه خاطره دل توست
شعر من صدای غم نیست هم صدای حسرت توست
عزیزم اگه خزونم واست از بهار میخونم
تو رو تنها نمیذارم گرچه تنها جا میمونم
اگه تو شبای سردت با خودت تنها میشینی
من برات میخونم از عشق تا که فردا رو ببینی
اگه هم صدای اشکی واسه آرزوی بر باد
من برات میخونم ای گل نو بهارو نبر از یاد
همه دلخوشیم به اینه که تو یادت موندگارم
گر چه عمریه تو این دشت یه خزونه بی بهارم
اجتماع گرگ ميخواهد
من و تو گرگ شدني نيستيم
بيا منزوي شويم
شهر همان جنگل است
من و تو خورده ميشويم!
اينجا آشنا راحت حمله ميکند
از نزديکان دوري کن
بگذار افسرده صدايت زنند
آنها هم روزي خورده ميشوند
دانلود تقویم بسیار زیبای 1392 دسکتاپ در دو بسته طبیعت و حیوانات بسیار با کیفیت
منبع : دنا پاتوق
من آن جا چشم در راه تو ام ، ناگاه
تو را از دور ميبينم كه مي آيي ،
تو را از دور ميبينم كه ميخندي ،
تو را از دور ميبينم كه ميخندي و مي آيي
نگاهم باز حيران تو خواهد ماند
سراپا چشم خواهم شد
تو را در بازوان خويش خواهم ديد
سرشك اشتياقم شبنم گلبرگ رخسار تو خواهد شد
تنم را از شراب شعر چشمان تو خواهم سوخت
برايت شعر خواهم خواند ،
برايم شعر خواهي خواند . . .
دقایقی در زندگی هستندکه دلت برای کسی آنقدر تنگ میشود که میخواهی اورا از رؤیاهایت بیرون بکشی و در دنیای واقعی بغلش کنی. «گابریل گارسیا»
از ساعت متنفرم !
این اختراع غریب بشر که مدام ،
جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی یادم میکشد!!
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد . . .
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر . . .
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود . . .
مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برد ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم . . .
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه . . .
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز !!
زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود . . .
نمی خواهم....
نمی خواهم به جز من دوست دار دیگری باشی
نمی خواهم برای لحظه ای حتی به فكر دیگری باشی
نمی خواهم صفای خنده ات را دیگری بیند
نمی خواهم كسی نامش،بر لبهای تو بنشیند
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم كسی یارت شود در راه این هستی
با تـــــــــــو بودن برام...
هیچ میدونی با تو بودن برام قشنگترین آسایشه؟
با تو بودن برام خود آرامشه
میدونم که میدونی دوریت برام مثل مصیبته
اینو هم خوب میدونی که گاهی دلم بدجور می گیره
هوای با تو بودن میکنه
شبا که فقط اشک می ریزم راستش و بخوای همش خدا خدا میکنم که
وقت این نرسه که من و تو از هم جدا بشیم...
اینو میدونی عزیز من ، که دل من دیگه طاقت دوریت و نداره ؟
اینو میدونی عزیزمن خدا عاشقا رو دوست داره
پس بیا با هم دعا کنیم از ته دلمون خدا رو صدا کنیم
که تا آخرش بمونیم مال هم
ما رو خدا نکنه از هم جدا
همیشه باشیم تو صف عاشقا